سلااااااااااااااااااااااااام خوفین؟

این بار به خاطر دل همه عاشق ها ... .

کلمه ولنتاین در اصل به معنی فردی بود که نامش از جعبه مخصوص بیرون می آمد و به عنوان محبوب برگزیده می شد. این روند تا سال های 1500 میلادی ادامه داشت. حدود سال 1533 ولنتاین به قطعه کاغذ تا شده ای گفته می شد که نام محبوب روی آن نوشته شده بود. پس از سال 1610 هدیه ای بود که به این فرد خاص داده می شد و از سال 1824 به شعر، نامه یا قطعه ادبی بدل شد که برای محبوب نوشته می شد. اگرچه ولنتاین هر سال روز 14 فوریه جنش گرفته می شود، اما اصل آن به جشن رومی ها به نام لوپرکالیا بازمی گردد که در 15 فوریه برگزار می شد. در این جشن حاصل خیزی و باروری گرامی داشته می شد. ارتش رومی ها در آن زمان کشورها را از لحاظ اجتماعی و طبیعی مورد تاخت و تاز قرار می داد. هنگامی که رومی ها به فرانسه حمله کردند فستیوالی به راه انداختند که در آن پسران رومی نام دختران رومی را از یک گلدان بیرون می کشیدند تا همسرشان شود و سپس آن جفت در روز فستیوال هدایایی ردوبدل می کردند. این جشن مربوط به مشرکین بود بنابراین در سال 469 میلادی پاپ گلاسیوس تصمیم گرفت به آن رنگ و بوی مسیحیت ببخشد و اعلام کرد که از حالا به بعد این جشن به افتخار سن ولنتاین برگزار خواهد شد. سن ولنتاین رومی جوانی بود که به دست امپراتور کلودیوس دوم کشته شد. گفته می شود مرگ او به دلیل کنار نگذاشتن مسیحیت بود و در 14 فوریه 270 میلادی اتفاق افتاد. اما چرا سن ولنتاین کشته شد؟ در افسانه ها آمده که در قرن سوم پس از میلاد امپراتور کلادیوس دوم نمی خواست که هیچ یک از سربازانش عاشق کسی شوند و ازدواج کنند چرا که فکر می کرد همسر و خانواده توجه سربازان را از وظیفه شان نسبت به او منحرف می کند و گاهی اوقات باعث می شود که مردان اصلا در جنگ شرکت نکنند.

امپراتور به سربازان بیشتری نیاز داشت پس ازدواج کردن را غیر قانونی اعلام کرد و هرکس که مراسم عقد را برگزار می کرد باید کشته می شد. گفته می شود سن ولنتاین از دستور منع ازدواج سرپیچی می کرد و جوانان را در خفا به عقد هم درمی آورد، اما او را پیدا کردند و کشتند. داستان دیگری می گوید که مردی به نام ولنتاین به خاطر کمک به مسیحیان آزار دیده در زندان بود. ولنتاین زندانبان خود را به مسیحیت فراخواند و او و تمام خانواده اش را مسیحی کرد. زندانبان دختر نابینایی هم به نام جولیا داشت که ولنتاین به او دلبسته شد و البته بینایی او را هم شفا داد. اما پیروزی با عشق نبود. صبح روز اعدام، ولنتاین نامه ای به جولیا نوشت و آن را از طرف ولنتاین تو امضا کرد.

در ایتالیا هم در قرون وسطی فستیوال بهاره ای برگزار می شد که در آن جوانان مجرد در باغ ها جمع می شدند و به شعر های عاشقانه و موسیقی گوش می کردند. پس از آن دو به دو در باغ قدم می زدند. در فرانسه هم همین رسم مدتی اجرا می شد اما حسادت زیادی برمی انگیخت و مشکلاتی به وجود می آورد که این رسم را از ادامه بازداشت. رسم کشیدن نام ولنتاین یا محبوب در انگلستان قرن ها ادامه داشت حتی وقتی که اشغال رومی ها به پایان رسید. مردان جوان در انگلستان نام تمام زنان جوان را روی تکه های کاغذ می نوشتند، آنها را تا می کردند و در کاسه ای می ریختند. مردان جوان می بایست با چشم بسته نامی را از کاسه بیرون می کشیدند. نام دختری بیرون می آمد و به این معنا بود که دختر برای یک سال آینده ولنتاین او بود. همین فستیوال به گونه دیگری هم برگزار می شد: دو رومی جوان که توسط کشیش تبرک شده بودند شلاق چرمی از پوست بز به دست می گرفتند و در خیابان ها می دویدند. شلاق چرمی فبروا نامیده می شد که کلمه لاتین آن فبرواتیو و معنی آن اهتزاز شلاق مقدس است. این کار برای تطهیر انجام می شد. کلمه February که هم اکنون به کار می بریم هم از همین ریشه است. آنها اعتقاد داشتند اگر این شلاق به زنی برخورد کند او بهتر می تواند بچه به دنیا بیاورد. این موضوع باز هم باروری را تداعی می کند. براساس افسانه ها، آنها این کار را به افتخار فونوس ایزد جنگل و کشتزارها انجام می دادند که شبیه به خدای یونانی، پن است. اکنون ماه فوریه برای اکثر ما برابر با بهار نیست و در خیلی جاها در این ماه روی زمین پوشیده از برف است. رومی ها جشن لوپرکالیا در روز چهاردهم و روز ولنتاین در پانزدهم فوریه را درهم آمیختند که هفت هفته پس از انقلاب زمستانی بود و پیشرفت زمستان به سوی بهار را نشان می داد. در قرون وسطی فکر می کردند پرندگان روز چهاردهم فوریه جفت انتخاب می کنند بنابراین، این روز قرن ها به عنوان روز رسمی جفت یابی به شمار می آمد. افسانه دیگر درباره روز ولنتاین نه به رومی ها بلکه مربوط به نروژی ها است. نروژی ها سن گالانتینی داشتند که به معنی عاشق زن ها است. در زبان انگلیسی گ نروژی مانند و تلفظ می شود و صدای آن ولنتاین می شود نروژی ها عقیده دارند سن گالانتین آنها بخشی از تاریخ روز سن ولنتاین امروزی است. اما فرانسوی ها هم عقیده دارند کلمه ولنتاین از کلمه گالانتین می آید که به معنی عشاق است.

کلیسای کاتولیک روم تمام سعی خود را برای تحریم این فستیوال باروری و همسریابی کرد. با این حال این رسم در جوامع باقی ماند، کلیسا هم از مبارزه با آن دست برداشت و تصمیم گرفت آن را به روز مقدس مسیحی برای سن ولنتاین بدل کند. بنابراین در سال 1660 چارلز دوم به طور رسمی روز ولنتاین را در جامعه انگلیس رواج داد. به همین دلیل انگلستان نخستین کشوری است که چاپ کارت تبریک به خصوص آنها که عشق، تحسین، دلباختگی و سایر احساسات را نشان می دادند شروع کرد. روز سن ولنتاین 1629 از طریق پاک دینان به آمریکا رفت ولی در آنجا هم با مخالفت بعضی از بزرگان کلیسا مواجه شد. اما عشق پیروز شد و کلیسا نتوانست مانع عشق و احساسات شود.

حدود یکصد سال گذشت تا نخستین کارت ولنتاین در آمریکا به وجود آمد. مارجری بروز (از انگلستان) قدیمی ترین کارت ولنتاین شناخته شده را در سال 1477 به جان پاستون فرستاده است. برای ولنتاینی که زمانی به معنی محبوب بود و بعد نماینده پیام عشق شد. سامویل پپیز در 14 فوریه 1667 در دفتر خاطراتش شرح داده که یک جور ولنتاین از همسرش دریافت کرده است. ولنتاین او یک برگ کاغذ آبی بود که نام همسرش با حروف طلایی در آن نوشته شده بود و جد ولنتاین های بعدی به شمار می رفت. اما خیلی طول کشید تا این رسم فراگیر شود. یکصد سال طول کشید که گذاشتن نامه عاشقانه ولنتاین در درگاهی خانه محبوب متداول شد. اگرچه کلیسای کاتولیک به خودی خود از ولنتاین به هیجان نیامد، اما این رسم به تدریج در کشور های کاتولیک رواج یافت. جای تعجب است که ولنتاین ها به وسیله راهبه ها درست می شد که یک قلب توری و تزیین شده با نقاشی گل و طرح کوپیدون [در اساطیر رومی رب النوع عشق] یا فرد مذهبی مقدس دیگری در وسط آن بود. هدایای ولنتاین همیشه به صورت قلب هایی که امروز می شناسیم نبودند. بیشتر آنها پاکت های کاغذی بودند و تا می شدند. پست کردن آنها هم گران درمی آمد پس پاکت ها را تا می کردند و با موم مهر می کردند.


                                            

سلااااااااام این شعر مال هوشنگ ابتهاج<سایه> است شعر دو بیتی جالبیه من که خیلی دوستش دارم.

 

احساس...

بسترم

صدف خالی یک تنهایی است

و تو چون مروارید

گردن آویز کسان دگری...

 

 

این هم قسمت هایی از شعر آبی خاکستری سیاه... .

در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی


 

من در ایینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم ، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور ؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو ؟
هیچ
تو همه هستی من ، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟
همه چیز
تو چه کم داری ؟ هیچ

چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو ؟
بی تو مردم ، مردم
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالازدنت را
بی قید
و تکان دادن دستت که
مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را که
عجیب !‌عاقبت مرد ؟
افسوس
ککش می دیدم
من به خود می گویم:
” چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟ “

من صدا می زنم :
” باز کن پنجره ، باز آمده ام
من پس از رفتنها ، رفتنها ؛
با چه شور و چه شتاب
در دلم شوق تو ، کنون به نیاز آمده ام “داستانها دارم
از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو
بی تو می رفتم ، می رفتن ، تنها ، تنها
وصبوری مرا
کوه تحسین می کرد
من اگر سوی تو برمی گردم
دست من خالی نیست
کاروانهای محبت با خویش
ارمغان آوردم
من به هنگام شکوفایی گلها در دشت
باز برخواهم گشت
تو به من می خندی
من صدا می زنم :
” ای با باز کن پنجره را “
پنجره را می بندی
با من کنون چه نشتنها ، خاموشیها
با تو کنون چه فراموشی هاست

 

حرف را باید زد
درد را باید گفت
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از تو
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنایی با شور ؟
و جدایی با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشی
یا غرق غرور ؟
سینه ام اینه ای ست
با غباری از غم
تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار
آشیان تهی دست مرا
مرغ دستان تو پر می سازند
آه مگذار ، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد
آه مگذار که مرغان سپید دستت
دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
من چه می گویم ، آه
با تو کنون چه فراموشیها
با من کنون چه نشستها ، خاموشیهاست
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فرانموشی من
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمی خیزند

                                               ۱۳۴۴ حمید مصدق

 

سلااااااااااام  فقط برای اون ها که می دونن تنهایی چیه........

 

 

 

 

 

 

چند تا داستان کوتاه کوتاه باحال...

کوتاه ترین داستان کوتاه جهان توسط ارنست همینگوی نوشته شده :

For Sale: Baby Shoes, Never Worn.

برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده .

گفته میشود ارنست همینگوی این داستان ۶ کلمه ای را برای شرکت در یک مسابقه ی داستان کوتاه نوشته است و برنده ی مسابقه نیز شده است. همچنین گفته میشود که وی این داستان کوتاه را در یک شرط بندی با یکی از دوستانش که ادعا کرده بود که با ۶ کلمه نمیتوان داستان نوشت، نوشته است.

کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا نیز داستان زیر میباشد که نویسنده ی مشخصی ندارد !

The last man on earth is sitting alone in his room and all of a sudden a Knock on the door.

آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند

حميد مصدق خرداد 1343

*تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

 
"جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق"
*من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

 

 


 

فقط برای عاشق ها


نقاشی های عاشقانه











نقاشی های عاشقانه